چشمانت را از دلتنگی به آغوش می کشم وتو روبروی من هستی من با تو زندگی رو جور دیگه ای میبینم یه جوره خیلی خاص یه جوری که همه چیز برام وقتی معنا پیدا میکنه که ردی از تو رو داشته باشه راز چشمانت چیست که هم آشفته ام می کند و هم آسوده وقتی با نگاهی از خود بیخودم می کنی صدای تاخت اسبان مهربانی را از دل چشمانت می شنوم می تازند و می آیند تا در امتداد نگاهت سایبانی از آرامش بسازند میخوام بهت بگم اگه تو نباشی هیچ چیزی قشنگ نیست دنیای رنگیه من تبدیل میشه به دنیایی سیاه سفید و برفکی اگه قرار باشه تو نباشی دیگه خوردنِ بستنی و شیرکاکائو بهم مزه نمیده لبخندِ رو لبام میمیره و کسیَم جز تو بلد نیست منو از ته دل بخندونه من مثل یه معتادَم که تنها مخدری که حالمو خوب میکنه تویی عشق مواظب خودت باش خیابانهای زیادی مانده که با هم قدم نزدیم کافههای زیادی هست که قرارگاهمان نشده و جاهای زیادی هست که نرفتهایم مواظب خودت باش جانم جهان بی تو جای خوبی برای ماندن نیست دوستت دارم به اندازه نامه های شاملو به ایدا به اندازه حس خواب ۵دقیقه صبح به اندازه حس تموم شدن امتحانات به اندازه اون استرسی که وقتی نگاهت میکنم میگیرم به اندازه تک تک ضرباتی که قلبم میزنه به اندازه بوی بارون و قشنگی رنگین کمون به اندازه تموم آهنگهایی که برات فرستادم به اندازه همه دوستت دارم های دنیا به اندازه تموم حرفای قشنگی که وجود داره به اندازه هرلحظه ای که بهت فکر کردم دوستت دارم خیلی دوستت دارم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|